لرزه دست دادن. لرزش دست دادن. لرزه عارض شدن. لرزه افتادن بر: همچنان غافل از مرگم گرچه از موی سفید دررگ جان رعشه چون شمع سحر افتاده است. صائب (از آنندراج)
لرزه دست دادن. لرزش دست دادن. لرزه عارض شدن. لرزه افتادن بر: همچنان غافل از مرگم گرچه از موی سفید دررگ جان رعشه چون شمع سحر افتاده است. صائب (از آنندراج)
شکاف انداختن. به ترک خوردن داشتن. شکافتن. خلل و خرابی رساندن: نالۀ جانکاه عاشق رخنه در کوه افکند بشکن این شیون فغانی کز دلم پرکاله خاست. فغانی شیرازی (از ارمغان آصفی). رحم کن بر ناتوانان کز دهان شکوه مور می تواند رخنه در ملک سلیمان افکند. صائب. ز مژگان قدسیان را رخنه ها افکند در ایمان ز دل روی زمین شد پاک از زلف سمن سایش. صائب (از آنندراج)
شکاف انداختن. به ترک خوردن داشتن. شکافتن. خلل و خرابی رساندن: نالۀ جانکاه عاشق رخنه در کوه افکند بشکن این شیون فغانی کز دلم پرکاله خاست. فغانی شیرازی (از ارمغان آصفی). رحم کن بر ناتوانان کز دهان شکوه مور می تواند رخنه در ملک سلیمان افکند. صائب. ز مژگان قدسیان را رخنه ها افکند در ایمان ز دل روی زمین شد پاک از زلف سمن سایش. صائب (از آنندراج)